در هم بر هم!

ساخت وبلاگ
سلام

اين هفته اگه خدا بخواد جشن عقد داداشمه.البته داداشم ميخواست يه مهموني ساده باشه و تو محضر برن اما عروس قبول نكرده بود و ميگفت ما فاميل و آبرو داريم واسه همين بايد عقد كمي مفصل باشه و تالار بگيريم. داداشم قبول كرده و قرار شده اگه خدا بخواد پنجشنبه جشن باشه و حالا تو اين هاگير واگير و خريد و اين حرف ها،واسم مشتري اومده براي دوخت لباس و سرم هم شلوغ شده از كار ! حالا تا بود و بيكار بودم هيچ كسي سفارش طراحي و دوخت لباس نداشت حالا كه خودم هم بايد براي جشن هم واسه خودم هم مادرم اينها لباس اماده كنم،با اينكه گفته بودم كه نميرسم اين هفته لباساتون رو تحويل بدم،چند تا مشتري عجله اي بهم خورده و تمركزم به هم ريخته نميدونم از كجا شروع كنم!

از فكر داداشاي سهيلا اومدم بيرون تقريبا.من خيلي هيجاني تشريف دارم! زود جوگير ميشم و بعدش آروم.راستش من از خانواده سهيلا خوشم نيومده خواهر و مادرم هم دوستشون نداشتن اون شبم جوگير شده بودم كه از داداشاي سهيلا خوشم اومده بود! ولي خود سهيلا دختر بدي نيست بالاخره انتخاب داداشمه و بايد بهش احترام گذاشت. من برم به كارام برسم وقت كمه.فعلا


موضوعات مرتبط: در هم دلم خیلی گرفته...
ما را در سایت دلم خیلی گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabz144 بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 23:15