حالم خيلي خوبه

داشتم دفتر خاطرات مربوط به سالهاي نود و پنج و نود و چهارم رو ميخوندم! واااي...باور كردني نيست كه از اون همه سختي و عذاب نجات پيدا كردم و الان و اين لحظه با ارامش نشستم و دارم چاي سبزم رو مينوشم! يك جايي تو دفترم نوشته بودم كه يعني يه روزي ميرسه كه ته قلبم ارامش داشته باشم و ديگه از اين رنج ها و افكار پريشان خبري نباشه؟! يعني امكانش هست؟! و الان...ميبينم كه درسته سااالها گذشت و خيلي بهم تنش وارد شد اما تحمل و صبرم نتيجه داد و بالاخره مشكلاتي كه در گذشته داشتم به پايان رسيد نود درصدش و حالا خوشحالم و از خداي بزرگ و توانا بابت لطف و مهربونيش و صبري كه بهم داده بود سپاسگذارم!

اون روزها برام باورش سخت بود كه رنج هاي كهنه و اشوب ها به پايان برسن ! يعني ... به اين راحتي ها تمام نشدند.گاهي محل زندگي ما خوش يمن و مثبت نيست.انرژي منفي داره و همين حس بدي كه از خونه و محل زندگيت ميگيري، روي اكثر ابعاد زندگيت اثر ميذاره.من خونه قبلي يعني همون خونه پدريم رو اصلا دوست نداشتم و ندارم! درست سر خيابون بود و محيط جالبي نداشت البته بدتر از اون حس بدي بود كه اين خونه حتي به مهمان ها و افرادي كه به خونمون ميومدن هم منتقل ميشد! يه حالت بد...يه حس عذاب دهنده! خونه اي بود قديمي كه بااارها نوسازي شده بود اما فرقي نميكرد و باز حس بد داشت.حتي اگر روزي ده بار گردگيري و تميز ميكردي باز هم انگار يك هاله از چرك روي ديوارها و وسايلش بود و عجيب پاك نميشدن!!! حالا اينجا تو اين خونه جديد، حال دلم خيلي خوبه و حس خوبي داره به خصوص درخت زردالويي كه جلوي تراسشه و دختر داداشم همه چاقاله هاشو چيده !!! هر كسي اومده خونمون و مهمون ها، همه ميگن واي چقدر اينجا حس خوبي داره و مثبته و خوب شد از اون خونه دل كندين!!! همه بي شك همينو ميگن.خب ...به مادرم ميگم ما كه با يك جابه جايي اينقدر حس خوب گرفتيم پس چرا اجازه ندادي زودتر اينكار رو بكنيم و اينهمههه سال ما رو عذاب دادي تو اون خونه ؟!

به هر حال خوشحالم كه سختي هاي كهنه و قديمي رو پشت سر گذاشتم و قوي تر شدم و اميدوارم به اينده و به كارم و زندگي.درسته الان وضعيت چندان جالب نيست اما وقتي نيروي برتر و خدا هست قطعا بايد اميدوار بود،به اميد روزهاي زيباتر