ناامیدی

ساخت وبلاگ
راستش انگیزه ای برای این زندگی چپندر قیچی ! ندارم .

هیچ نقطه مثبتی در زندگی ام نیست و گاهی دلم میخواهد نباشم ! باشم که چه شود؟! باشم که به کجا برسم؟! اصلا برای چه هستم؟! نمی شود نباشم؟! اگر نباشم به هیچ دنیاست. دنیایی که از آن سیر شده ام.

مثلا بیست و هفت سالم است و جوانم ...اما چه جوانی ؟! نه امیدی نه حس تازه ای نه انگیزه ای. فقط دلم میخواهد بخوابم.اخرش چه میشود؟! اخر این زندگی قرار است به کجا ختم شود؟! 

زندگی تکراری من در این کشور بی در و پیکر که هر روزش بدبختی تازه ای دارد ، هیچ ارزشی ندارد!

پست های اینستاگرام ادم های خوشبخت را مرور میکنم. انهایی که در مهمانی ها غرق در لذت و رقص و خوشی هستند و کنار دختر و پسرهای متفاوت عکس و فیلم می گیرند. ای کاش گاهی هم من جای انها بودم! هر چه که باشد خوشند و خوشحال! چیزی که من نیستم! زمستان و پاییز امسال هم الکی الکی دارد سپری میشود...نه پارسال و نه امسال و نه حتی سالهای قبل ترش هیچ معجزه ای در زندگی ام اتفاق نیفتاده است! مردم ما هم آنقدر بدبختند و گرفتاری دارند که حوصله خوشحال کردن یا خوشبخت کردن کسی را ندارند ...هر کسی بتواند زندگی خودش را سر و سامان دهد ، کافی است!

با خود میگویم ادامه تحصیل بدهم یا کلاس های زبان ثبت نام کنم تا تمام این روزها متفاوت بگذرد. حتی حوصله خودم را هم ندارم حوصله خلاقیت در کارم را هم ندارم. همین طوری کارها را سرهم بندی میکنم و شوقی ندارم. اگر بخواهد زندگی ام اینطور بی رونق بگذرد که نمیشود! پس سهم من از خوشبختی و کمی شاد بودن در این روز و روزگار چه میشود؟!

دلم خیلی گرفته...
ما را در سایت دلم خیلی گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabz144 بازدید : 90 تاريخ : پنجشنبه 11 بهمن 1397 ساعت: 19:06