دیشب خواب دیدم از درختان خشکیده و بی برگ ، انگور خشک شده می چینم...
حتی خواب هایم هم رنگ زمستانی و پژمردگی دارند. گوشه اتاق روی تخت کز کرده ام.
ناگهان تکانی به خود می دهم و به یاد کارهای عقب افتاده ام که می افتم ، خودم را جمع و جور میکنم و کم کم عصر غمگین پاییزی را با انجام دادن برخی کارها، به شب میرسانم.
راستش را بخواهی آغاز پاییز دل انگیز برای من زیبا نبود، پر از غم و دلتنگی و گریه!!!
چه میشود کرد؟! چاره ای هست؟!
فقط باید صبر کرد... جز صبر کاری از دستم ساخته نیست. باید به خدا اعتماد کرد.باید...
دلم خیلی گرفته...برچسب : نویسنده : sabz144 بازدید : 104