سال نو

ساخت وبلاگ
سلام

سال 1396 شاد باد...امیدوارم سالی پر از شادی و تن درستی و رسیدن به ارزوها باشه برای همهههه.خدایا خدای مهربون و بزرگ ازت میخوام امسال دیگه دست از لجبازی برداری و راه و مسیر و هدف زندگی منو برام مشخص کنی و منو بندازی در راه و مسیری که براش افریده شدم.از سردرگمی و بلاتکلیفی و عدم اعتماد به نفس و اشفتگی های روحی نجاتم بدی.آمین

خب... تعریفی ها که زیاده.باید خلاصش کرد هرچند که وقتی همه این ماجراها که میخوام بگم اتفاق افتادند،کلی دردسر و سختی و گاه گاهی هم لذت و شادی داشتند اما هرطور بود سپری شدند و در ذهنم نقش بستند.دو روز قبل از شروع سال نو، رفتیم با ماشین به سمت کیش.بله داداش بزرگم تصمیم گرفت یه کم به خانوادش بها بده و منو مادرو خواهرمو ببره کیش.البته پسر عموم اونجا برامون جا گرفته بود و به همراه تعدادی از فامیل پدری رهسپار جزیره ی ارامش بخش کیش شدیم.ماشین ها رو داخل کشتی گذاشتند و با کلی تاخیر و دردسر و تحمل طوفان دریا و... به جزیره کیش رسیدیم.اونجا 7 روز اقامت داشتیم و تجربه خوبی بود برای من که تا حالا مسافرت به جنوب کشور رو تجربه نکرده بودم.خب سفر با خانواده چندان هیجان انگیز نیست...اما هر طور بود خدا رو شکر قابل تحمل بود.خرید کردیم و جاهای دیدنی رو کم و بیش رفتیم.داداشم منو به کنسرت سیروان خسروی مهمون کرد و یک شب زیبای پر ستاره ساعت 11 تا نزدیک 2 شب در قسمت اسکله تفریحی به اهنگ های مورد علاقم که سیروان میخوند گوش میدادم و زمزمه میکردم.خیلی رمانتیک بود...ستاره ها تو اسمون می درخشیدند و وسط اب های ارام خلیج فارس همه دور تا دور گروه سیروان خسروی حلقه زده بودیم و اهنگ های قشنگ رو زمزمه و همراهی میکردیم.همه دو یا چند نفری اومده بودند کنسرت و انگار فقط من بودم که تنها بودم و چقدر دلم میخواست دست یه مرد با شخصیت پولدار و عاشق تو دستام بود و اونم اهنگ نه نرو...تنهام نذار رو باهام میخوند و دوستم داشت.ای روزگار....

بعدش اومدیم اصفهان با گذر از شهرهای جنوبی کشور و دیدن دشت های وسیع و زیبا.در طول سفر با دیدن عظمت دریا و دشت های وسیع و حتی بیابان ها به خدا و بزرگیش فکر میکردم.به خدایی که اینقدر بی انتها و زیباست .با دیدن طوفان های دریا که باعث تاخیر ما در رفتن به کشتی شد،فهمیدم که خدا میتونه در یک آن و لحظه با یک زلزله یا طوفان همه چی رو نابود کنه حالا چه ما ثروتمند و چه فقیر باشیم در برابر قدرت خدای توانا واقعا ناتوانیم و پوچ.

اما...یک حرفی 

اونم این که خدایا تو با اینهمه ایه و بزرگی و توانایی و عظمت چرا تو کار بعضی از بنده هات موندی مثلا من...اینهمه بهت التماس میکنم که منو از سردرگمی نجات بده.اما روز به روز بدتر میشه اوضاعو احوالم.خیلی مورد قضاوت قرار میگیرم و زندگیم انگار رو روالش نیست.بعضی ها رو میبینم اون قدر زحمت نمیکشن یا از خدا چیزی نمیخوان اما خیلی زود تو زندگیشون راهشون رو پیدا میکنند تو مسیر می افتند و پیشرفت میکنند.من همیشه گفتم دلم میخواد معلم یا یه کاره ای تو اموزش پرورش بشم یا یه جایی مثل بیمه یا بانک اما هیچوقت تو مسیرش قرار نگرفتم این هیچ حتی تو اهداف دیگمم چندان موفق نبودم علی رغم همه تلاشی که به خرج دادم اما همیشه مشکل داشتم.اینی که میگم تلقین نیستا.واقعا تو هر کاری کم میارم و نمیشه.عجیب نیست؟

حس میکنم خدا هم تو کار من مونده و کاری از دستش ساخته نیست.

شدیدا منتظر معجزه هستم.

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۶/۰۱/۱۸ساعت 19:47  توسط دخترک  | 
دلم خیلی گرفته...
ما را در سایت دلم خیلی گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabz144 بازدید : 101 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 2:37